باشگاه کوهنوردی یافته

خرم آباد

گزارش برنامه صعود به قله سرگل(سفیدکوه)

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ب.ظ

 

گزارش برنامه صعود به قله سرگل(سفیدکوه)

سرپرستان: آقایان سیف الهی- سلیمانی

در آن لحظه هایی که در بستر خواب شیرین هستیم، نبردی پنهانی در درون ما در جریان است و دو احساس هر کدام در تکاپوی غلبه بر دیگریست و ما در یک بستر دو رویا را تجربه می کنیم، یکی ما را به ادامه خواب و ماندن در رختخواب فرا می خواند و دیگری ما را به بیداری و حرکت. و در این هنگام است که رویای بیداری و حرکت و شوق به رفتن بر خوابیدن و سکون و ماندن در خانه غلبه می کند.

اینک ساعت 5:30 دقیقه بامداد است. در این فصل با توجه به تاریکی هوا بنوعی سحر محسوب می شود و هر بار که در این ساعات بیدار می شویم ناخودآگاه به گذشته های دور و ایام کودکی و مدرسه باز می گردیم که آموزگاران مهربان و مهرورز هر بار در کلاس درس این جمله را برایمان زمزمه کردند (سحر خیز باش تا کامروا شوی) و در همین جا یاد می کنیم از همه آن استادان که هر کدام از ما خاطره ای شیرین از آنها بیاد داریم، آنها که بدون هیچ چشمداشتی با تمام وجود خود را وقف یادگیری و دانش اندوزی ما کردند. پوشیدن لباس و کفش و بستن درب خانه، خودم را به کوچه رساندم و آنجا طبق معمول من نتوانستم از آقای طاهری پیشی بگیرم و او زودتر از من آماده و حاضر منتظرم بود. احوالپرسی و بعد هم حرکت، هر دو نظری به آسمان انداخته و دنبال ستاره ها و مهتاب می گشتیم که ابر و مه صبحگاهی فرصت این دیدار را به نداد. و من اعتقاد دارم هر کسی یکبار پیش از طلوع آفتاب بیدار شود و در صبحدم روشنایی خورشید را تجربه کند این احساس خوشایند همیشه همراه او خواهد بود و سحر خیز خواهد شد. و در این جا من این دعای روحیه بخش زرتشت پیامبر را با خودم زمزمه می کنم که می فرماید: ای یزدان پاک بامدادان ما را از زحمت خود سیراب کن و ما را شادگردان به عوضی ایامی که سختی کشیده و رنج دیده ایم، ما را هدایت فرما تا رستگار شویم. قرار ما ساعت 6 صبح در میدان کیو بود و درست رأس ساعت راننده مهربان و خوش اخلاق ما آقای معتمدی در محل حاضر شده و با آمدن دیگر دوستان و با هماهنگی با سرپرست برنامه بسمت خروجی شهر راهی شدیم.

در کنار پارک بهشت با توقف در کنار ماشین اول و تقسیم بچه ها در درون دو ماشین ساعت 6:40 دقیقه بطرف مقصد حرکت آغاز شد مثل همیشه شوخی های دوستانه در ارتباط با دیر آمدن بعضی از دوستان و باز هم بهانه های جور واجور  از طرف آنها و در آخر هم احوالپرسی و چاق سلامتی. لحظاتی بعد وقتی به عقب ماشین نگاه کردم، صدای خاص موتور مینی بوس و گرمای داخل آن و تاریکی هوا خود به خود همراهان را وادار به تکیه دادن به بغل دستی کرده بود و برخی هم چانه را به سینه چسبانده بودند. با ورود به شهر دوره و گذر از روستاهای سر راه یعنی دره بادام، کله نی، هرفته بالاخره وارد روستای مله بلی یا همان (گردنه بلوط) شدیم.

مه صبحگاهی دید ما را برای دیدن مناظر اطراف محدود و سخت کرده بود.

با گذر از کنار خانه ها یکی از روستائیان به استقبال گروه آمده و ضمن احوالپرسی از ما خواستند اگر کمک و یا چیزی لازم داشتیم می توانند همکاری کنند و ما هم از ایشان تشکر کرده و با او خداحافظی کردیم رفتار صمیمانه ایشان باعث دلگرمی گروه شده و شوق رفتن به قله را دو چندان کرد. پاکی، صفا و مهربانی روستائیان منطقه چگنی زبانزد عام و خاص است. با عبور از روستا روی اولین تپه مشرف به آنجا توقف نموده و طبق معمول آقای شهروان سر پرستان برنامه را معرفی کردند و یکی از سرپرستان با بیان مطالبی کوتاه و مفید با سوت خود گروه را به حرکت فرا خواندند.

با عبور از اولین پیچ بالا دست روستا کم کم خورشید از پشت ابرهای مه آلود خودی نشان داد و گرمای بی دریغش را به زمینیان تقدیم کرد. و حالا محل حرکت از دید ما خارج شده و ما با عبور کردن در داخل دره ای پر از سنگهای بزرگ کم کم خود را به مسیر عادت می دهیم. این ترکیب تپه ماهورها، دره ها و جنگل ها خاص منطقه سفید کوه می باشد و من در حین حرکت به ابا و اجداد خودمان فکر می کردم که برای تأمین غذا و معاش خود چه سختی ها که نکشیده اند و میشد در ذهن تصویر آمد و شد آنها را در آنجا تصور کرد، صدای ماشین های کاوشگر معدن سنگ ارتباط مرا با فضای گذشته قطع کرده و نمی دانم این صنعت با معقول نشان دادن خود چه بر سر طبیعت خواهد آورد و به آیندگان چگونه خواهد گذشت، نه آبی، نه کوهی، نه جنگلی و نه حیات وحشی!

یکساعت گذشته بود و نگاه کنجکاوانه ما به اطراف و دیدن درختان تنومند و زیبای بلوط که شاخه هایشان سر به آسمان می سائید  ادامه مسیر را برایمان سهل تر کرده بود. من با گرفتن عکسهایی خاص از حالات آنها بر این عقیده ام که این درختان با شاخه های خود چونان دست انسانها به هنگام قنوت از خداوند می خواهند که ما را هدایت کند که شاخه هایشان را نشکنیم و آنها را تخریب نکنیم. بدون شک هر مخلوقی با سبکی خاص با خالق بی همتا در ارتباط است. ساعت 9 شده بود و با راهنمایی سر پرستان ما بر روی تپه ای در کنار معدن سنگ و رودرروی قله زیبای سرگل جهت صرف صبحانه توقف نمودیم و در این جا می شد قله را که مثل پیری سالخورده سر و روسفید کرده بود مشاهده کرد.

تکاپو برای جمع کردن شاخه های خشک و روشن نمودن آتش برای دم کردن چای و برای بعضی هم دست کردن نیمرو آغاز شده بود. بهرحال باید ما انرژی بگیریم تا بتوانیم صعود کنیم. ساعت 10 با رعایت تمام شرایط حفاظت از محیط زیست آتش ها خاموش و زباله ها جمع آوری گردید.

حرکت می کنیم و هر چقدر که جلو می رویم. زیبایی منطقه خود را بیشتر نمایان می کند که در عکسهای گرفته شده کاملاً مشهود است، سکوت کوهستان و بازی قایم با شک خورشید با ابرها یکی از همراهان را وادار به خواندن چند ترانه نمود که باعث نشاط و شادابی بیشتر گروه گردید. نمی دانم چرا این احساس با همه آدم هاست که فکر می کنیم وقتی در شرایط و مکان مورد علاقه خود قرار داریم و به ما خوش می گذرد زمان نیز زودتر می گذرد! با سوت سرپرست، گروه توقف نمود و ساعت عدد 11 را نشان می دهد. نوشیدن آب و مختصری استراحت و تجدید قوا برای ادامه راه ضروری به نظر می رسد.

باید خاطر نشان کنم در این برنامه چند نفر از پیشکسوتان از جمله آقای جعفری حضور داشتند که ایشان با همان روحیه شاد و همیشگی سر قدم نیز بودند و با تدبیر و تنظیم حرکت طوری گروه را هدایت کردند که خوشبختانه هیچیک از همراهان آسیب ندیده و خسته نشدند.

با عبور از چند گردنه بخاطر آب شدن برف و لغزندگی مسیر حرکت مقداری با کندی انجام میشد و در نهایت در ساعت 12 با هماهنگی سر پرستان چند نفر که تمایل به صعودبه قله را نداشتند در مکانی زیبا با درختانی بلند جهت صرف نهار اطراق نمودند. دامنه برفی کوه و فشردگی درختان نشان از ورود به قسمت اصلی صعود به قله را داشت با نیم ساعت حرکت مجددا در سینه کش کوه در کنار یک صخره بچه ها با گذاشتن لوازم اصلی و کم کردن بار خود صعود را آغاز کردند من و 2 نفر دیگر بصورت داوطلب جهت محافظت از ملزومات در محل باقی مانده، تا با تدارک آتشی و آماده کردن غذا منتظر بازگشت آنها از قله باشیم. در همین جا از 2 نفر از همراهانم که با جابجا کردن کوله ها و درست کردن آتش و مقدمات نهار نهایت تلاش خود را بکار بستن قدردانی می کنم. با دیدن کردار و زحمات آنها باز نمودی از ایثار و از خود گذشتگی را در کوه و کوهنوردی مشاهده نمودیم. و این آموزه ها چقدر می تواند ما را در زندگی روزمره کمک نماید تا وقتی در کنار دیگران هستیم نشان دهیم که ما فقط به خودمان تعلق نداریم. و چیزی لذت بخش تر از این نیست که ما عادت کنیم شادی و داشته هایمان را با دیگران تقسیم کنیم. تأخیر بچه ها کمی ما را نگران کرد ولی خوشبختانه امکان تماس وجود داشت و متوجه شدیم راه صعود برفی و سخت بوده  و رفتن به قله به کندی انجام گرفته است.

با سر و صدای دوستان متوجه برگشت آنها شدیم و حالاساعت 30/2 دقیقه شده بود و ما با تدارک چای به پیشواز آنها رفتیم. خیس شدن لباسها و گلی شدن کفشها نشان از سختی مسیر بود که گرمای آتش و خوشرویی میزبانان خستگی از تن آنها بیرون کرده و لبخند رضایت را بر لب آنها نشاند. و در این زمان من به یاد این آیه زیبا و دلگرم کننده قرآنی افتادم که بعد از هر سختی و رنج آسانیست.

و مثل همیشه هر کس غذایی تدارک دیده بود که با گذاشتن آن بر سر سفره ای مشترک دیگر دوستان را در آن سهیم می کرد. ساعت 4 شده بود و ما مقداری هم از زمان بندی عقب افتاده بودیم.

جمع آوری زباله و خاموش کردن آتش قبل از حرکت یکی از خصوصیات خوب همنوردان است.

از کوه سرازیر می شویم و با گذر از لابلای درختان بلوط و ملحق شدن به بقیه گروه که در قسمت پایین قله مانده بودند، با توجه به طولانی شدن صعود اصلی مجبور بودیم سریعتر به پایین حرکت کنیم تا کمتر در تاریکی شب قرار بگیریم. در دور دست افق مه آلود بود و ابری و من نمی دانم چرا هر بار که می خواهم از طبیعت و کوهستان جدا شوم این فضای حزن انگیز بوجود می آید و غم جدایی از دوستان را برایم دو چندان می کند از جمع جدا می شوم و عقب می مانم گرمی قطره های اشک را بر گونه هایم حس می کنم و این ضیافت جدایی، غروب، و اشک مرا سخت دلتنگ می کند.

با روشن شدن چراغهای پیشانی مجبور بودیم بخشی از مسیر بازگشت را در تاریکی طی کنیم و همه همراهان سعی می کردند در یک خط و نزدیک به هم حرکت کنند تا مشکلی پیش نیاید. یکی از تذکرهای همیشگی برای صعود بهتر این است که ما نباید فکر کنیم تمام برنامه دقیق و طبق ساعت اجرا خواهد شد چرا که گاهی سختی مسیر و بدی آب و هوا و اتفاقات پیش بینی نشده باعث می شود، بازگشت با تأخیر انجام شود بنابر این ضرورت دارد که لباس اضافه، چراغ قوه، سوت و دیگر ملزومات اینگونه شرایط را همراه خود داشته باشیم. در همینجا از سرپرستان برنامه که با تدبیر خود توانستند این صعود را بخوبی بپایان برسانند تشکر و قدر دانی میکنم و از اینکه اجازه می دهند بنده جسارت کنم و گزارش برنامه را بنویسیم سپاسگزارم.حدود ساعت 7 خود را بر روی تپه مشرف به روستا می بینیم و روشنایی چراغها و پارس سگها نشان از پایان سفر دارد و نیم ساعت بعد در نزدیکی مینی بوسها خداحافظی دوستان از یکدیگر و استقبال گرم راننده ها و اکنون برای همه ی ما امن ترین و گرم ترین مکان صندلی مینی بوسها می باشد.

 

سهراب ملکشاهیان

28/9/93

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۱۹
باشگاه یافته